
تعبیرش خیلی دقیق بود، ممنونم. فرصت که تو تعبیر اومده دقیقا درسته. یه موقعیتی پیش اومد من رفتم خونشون چون علی هم دانشگاهیم بود من تو شهر اونا درس میخوندم. رفتم خونشون کاری داشتم در رابطه با درسم با علی مطرح کردم گفت بیا خونمون کمکت می کنم. من رفتم ولی من فکر نمیکردم که مادرش میخواد منو ببینه. این عدم هماهنگی بینمون بود. اگه به من میگفت که به مادرم گفتم تورو ببینه و بپسنده و ازین حرفا من با امادگی بیشتری می رفتم. مادرش مخالفت کرد خیلی زیاد چون پدرش وقتی خیلی کوچیک بوده فوت شدن (۲سالش بوده) و علی میگه چون مادرم مونده به پای من و سختی کشیده من نمیتونم رو حرفش حرف بزنم.
|
|